من از روزهایی حرف می زنم ، که اگرچه آمده اند و رفته اند اما با من بسیار نشسته اند..
 

همیشه ترس آخر شدن را داشتم ... !

می جنگیدم برای بُردن ؛

برای " اول" شدن !

ولی ...

وقتی تو را دیدم ...

میدانستم که اولینت نیستم !

اما دلم میخواست ،

آخرین دختری باشم که وارد زندگیت میشود ؛

که تا آخرین لحظه زندگیت ،

فقط من باشم و من ... 

آخر نمیدانی عشق آخر چه مزه ای دارد‌...

 

فاطمه مقدم

 

+ تاريخ ۱۳۹۶/۰۶/۲۸ساعت نويسنده خزان |